موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: جانگدازپاتوق پرتقالیغزه
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیقدس
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیفلسطین
معلمه پدر شاگردش رو احضار میکنه به مدرسه
فرداش پدره میاد میگه چی شده؟؟؟
معلم میگه پسر شما خیلی خنگه!!!
پدر: یعنی چی؟؟
معلم: الان بهتون نشون میدم؛به شاگردش میگه:
برو ببین من تو حیاط مدرسه ام....
پسره میره و میاد میگه: نه خانم معلم تو حیاط نبودید!
معلم میگه: شاید تو دفتر مدیرم برو اونجارو ببین!
پسره بازم میره و میاد میگه: اونجا هم نبودید!
معلم به پدره میگه:ببینید...ببینید بچه تون چقد خنگه...
پدره میگه: خب شاید رفتی مرخصی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم
كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم
اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است
من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم
من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم
درون سينه ما عشق يخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
ب براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست
(سیدامیرحسین میرحسینی-میلادامام زمان؛ اراک)
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: شعر تکان دهندهامام زمان
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیجنایات در غزه
اون سازمانی که مارو دومین کشور افسرده ی جهان اعلام کرده...
.
.
.
.
.
.
.
قطعا برنامه ی ماه عسل رو ندیده وگرنه لیاقت ما اولین کشور بوده
:{
:|
:)))
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
همه جای دنیا کودک ها با خنده به هواپیما در آسمان اشاره میکنند
اما در فلسطین , هواپیما به کودکان....
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیخدا
صدام حسین برای تحقیر کردن خلبانان ایرانی در تلویزیون عراق گفت: به هر جوجه کلاغ (خلبان) ایرانی که بتواند به 50 مایلی نیروگاه بصره نزدیک شود حقوق یک سال نیروی هوا...یی عراق را جایزه خواهم داد.
تنها 150 دقیقه پس از این مصاحبه صدام،عباس دوران و حیدریان و علیرضا یاسینی نیروگاه بصره را بمباران کردند.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیارتش.گنجی در دل ملت
برچسبها: پاتوق پرتقالیارتش
خیلی خوبه یکی رو داشته باشی که...
بی منت باهاش درد و دل کنی!
بی منت باهات گریه کنه!
بی منت رفیقت باشه!
بی منت دوست داشته باشه!
خیلی حس خوبیه که کسی رو داشته باشی که نگرانش بشی و نگرانت بشه
خیلی خوبه کسی باشه که اذیتش کنی و هیچی بهت نگه
حس دلتنگی حس خوبیه
.
.
.
خیلی خوبه که من تو رو دارم
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: هسر پرتقالی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
تعهد به حلقه ی دست چپ نیست .
تعهّد...
یه حسّیه تو قلب آدما........
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
شهادت امام علی(ع) رو به تک تک وارثان تشیع تسلیت میگم.
خدا کنه لایق نوکریش باشیم.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
شب قدر شب بیدار شدن است...
نه بیدار ماندن...
دعا کنیم بیدار شویم...
اگر یادتان بود و باران گرفت...
دعایی به حال بیابان دل من هم کنید...
... التماس دعا...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
دلــتـــنـــگــی پـــــیـــچـــیــده نــــیـــســـتـــــ . . . !
یـــــکــــ دل . . . ! یـــــکـــ آســـمــــان . . .
یـــــکــــ بــــغـــض . . .
و آرزو هــــای تــــــرکـــــ خـــــورده. . . !
بـــــه هــــمــــیــــن ســادگــــی . . . !
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
مورد داشتیم عروس یه ساعت پشت در آرایشگاه مردونه منتظر بوده
تا کار ابروی داماد تموم بشه . . !
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
وقتی میرم بانک به جای یه شماره ، پنج شیش تا شماره می گیرم
اینطوری اون آدمی که بعد من میاد وقتی هی شماره هارو اعلام میکنن
و می بینه که کسی نیست از خوشحالی تا دم باجه ذوق مرگ میشه !
کار ما شاد کردن دل ملته دیگه
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود
تقسیم کرده بودند. درمورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند
مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند
و درمورد آن هم چیزی نپرسد.
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد
و پزشکان از وی قطع امید کردند. درحالی که با یکدیگر امور باقی را رفع و رجوع می کردند پیرمرد
جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید. پس از او خواست
تا در جعبه را باز کند. وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و مقداری پول به مبلغ 95 هزار
دلار پیدا کرد پیرمرد در این باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت : هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی
مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنند او به من گفت که هروقت از دست تو عصبانی شدم
ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و سعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود
پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد
پس رو به همسرش کرد و گفت این همه پول چطور؟ پس اینها از کجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت: آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام!!!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پیرزنپیرمردعروسکناراحت
شنیدی تو شب های قدر اگه حق الناس گردنت
باشه صدای ناله هات به عرش نمیرسه؟؟؟؟؟
تورو به حق این شبهای عزیز اگر حقی ازت ضایع
کردم،حتی یه حرف
"حلالم کن
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سروصدا براي چيست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته اي با خود آورده بود و زنش باخوشحالي مشغول باز كردن بسته بود.
موش لب هايش را ليسيد و با خود گفت : كاش يك غذاي حسابي باشد .
اما همين كه بسته را باز كردند ، از ترس تمام بدنش به لرزهافتاد ؛ چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود.
موش با سرعت به مزرعه برگشت تااين خبر جديد را به همه ي حيوانات بدهد . او به هركسي كه مي رسيد ، مي گفت : توي مزرعه يك تله موش آورده اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است . . .
بقیه در ادامه ی مطلب لطفا
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: نتیجه اخلاقیموشتلهنیش
هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر كوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى كهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزيدند. پسرك پرسيد:«ببخشين خانم! شما كاغذ باطله دارين»
كاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها كمك كنم. مى خواستم يك جورى از سر خودم بازشان كنم كه چشمم به پاهاى كوچك آنها افتاد كه توى دمپايى هاى كهنه كوچكشان قرمز شده بود. گفتم: «بيايين تو يه فنجون شيركاكائوى گرم براتون درست كنم.»
آنها را داخل آشپزخانه بردم و كنار بخارى نشاندم تا پاهايشان را گرم كنند. بعد يك فنجان شيركاكائو و كمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول كار خودم شدم. زير چشمى ديدم كه دختر كوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خيره به آن نگاه كرد. بعد پرسيد: «ببخشين خانم! شما پولدارين »
نگاهى به روكش نخ نماى مبل هايمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»
دختر كوچولو فنجان را با احتياط روى نعلبكى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبكى اش به هم مى خوره.»
آنها درحالى كه بسته هاى كاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولين بار در عمرم به رنگ آنها دقت كردم. بعد سيب زمينى ها را داخل آبگوشت ريختم و هم زدم. سيب زمينى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، يك شغل خوب و دائمى، همه اينها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجايشان گذاشتم و اتاق نشيمن كوچك خانه مان را مرتب كردم. لكه هاى كوچك دمپايى را از كنار بخارى، پاك نكردم. مى خواهم هميشه آنها را همان جا نگه دارم كه هيچ وقت يادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: ثروتلکهفنجون
پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم پیرزن قبول کرد فردا پیرمرد به رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
پیرزن اشکاشو پاک کردو گفت بابام نذاشت بیام
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
یه روز دانشجویی برای خوردن غذا میره سلف دانشگاه مستقیم میره سر میز اساتید جلو استادش شروع میکنه به غذا خوردن استادش عصبانی میشه و به شاگردش میگه تا حالا دیدی گاو و پرنده یه جا غذا بخورن شاگرد با خونسردی کامل جواب میده باشه پس من پرواز میکنم میرم یه جای دیگه استاد بیشتر عصبانی میشه و تصمیم میگیره بعد جلسه ی امتحان دهنشو سرویس کنه موقع تموم شدن جلسه استاد میبینه راهی نداره واسه رد
کردنش میگه ازت یه سوال میپرسم اگه منطقی جواب بدی بهت نمره میدم شاگرد قبول میکنه استاد بهش میگه دو تا کیسه هستن که داخل یکی پر پوله و دیگری عقل و شعور شما کدومو انتخاب میکنی شاگرد میگه کیسه پر از پولو انتخاب میکنم بعدش استادش میگه من کیسه عقل و شعورو انتخاب میکنم شاگردشم میگه بله دقیقا هر کی هر چی رو که نداره انتخاب میکنه استاد که دیگه خونش به جوش اومده بود زیر برگه ی شاگردش فقط مینوسه گاو شاگرد حتی بهشم نگاه نمیکنه ولی ولی بعد چند لحظه برمیگرده میگه ببخشید استاد شما اسمتو نوشتی ولی امضا نکردی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: گاو پرندهشاگرداستاد
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیغزهحقوق بشر
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
مي دوني چرا شيشه جلوي ماشين اونقدربزرگه
ولي آينه عقب اونقدركوچيكه
چون گذشته به اندازه آينده اهميت ندارد
بنابراين هميشه به جلو نگاه كن و ادامه بده
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا
یک عروسک باربی هم بود.
مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟
... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که زیاد خوشگل نیست!
دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،
اونوقت دلش میشکنه ...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
تو خیابون سعید معروف رو دیدم
یهو نگاه کنجکاومون به هم گره خورد
تا اومدم بگم شما سعید معروف هستی؟؟؟؟؟؟؟
قبل از من گفت شما مدیر وبلاگ پاتوق پرتقالی نیستید؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی دیگه مجبور شدم بهش امضا بدم
بعله ما اینیم دیگه
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
چندی پیش تعدادی از معاندان قرآن می خواستند
خطا و اشتباهی در قرآن کریم بیابند
بسیار در متن قرآن و کلمات آن دقت کردند
تا اینکه به آیه 18 سوره نمل رسیدند
در این آیه خداوند مي فرمايد:
"هنگامي كه سليمان و سپاه عظيمي وارد
وادي مورچگان شدند،مورچه اي گفت
كه اي مورچگان به خانه هاي خود برويد
مبادا سليمان و سپاهش ندانسته
شما را له كنند (لایحطمنکم)"
در حالی که:
این کلمه با مصدر (تحطیم = خرد شدن شیشه) در زبان عربی
فقط در مورد شیشه به کار میرود
اما مورچه ها آن را درباره ی خود بکار برده اند.!!!
پس این دانشمندان به گمان خود آن را اختلافی در قرآن دانستند
تا اینکه یک دانشمند استرالیایی در تحقیقات خود کشف کرد که:
بیش از 75 درصد از غشای خارجی بدن مورچه ها را
شیشه تشکیل میدهد و اين پوشش استخواني
در حين قراردادن آن زير فشار به راحتي خرد شده
و مانند يك تكه شيشه مي شكند و با کشف این معجزه
بلافاصله به اسلام ایمان آورد...
"به افتخار اسلام انتشار دهید"
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پوست شیشه ای معجزهقرآن
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: خدادوست داشتن
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیمتفرقه
برچسبها: احسانسولمازعاشق وفادار