حافظ گشوده ام و چه زیباست فال تو         حتماً قشنگ می شود امسال حال تو

با  آن  زبان   فاخر   و   ایرانی   اصیل         فرخنده باد روز  و شب و ماه و سال  تو

 

                                         خنده سال نو مبارک خنده


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالی

تاريخ : پنج شنبه 29 اسفند 1392 | 18:43 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

 

 

همیشه چوب اعتمادهایی رو میخوریم که به احساسمون کردیم کاش به عقل هم فرصتی میدادیم نه؟
****************
من تازگیا خوب به این نتیجه رسیدم توئم بدون بعضی از ادمارو باید دوست داشت اما بعضی از ادمارو باید داشت...داشته باش فرق بین این دوتارو
***************
میدونی اونیکه واسه شما ادعا میکنه واسه بودن بامادعا میکنه اره عزیزم
بعضیا به ما نمیخوردن ما جا خالی دادیم خوردن به شما...اره اینجوریاس مبارکتون باشه

 

 

اگه موفق شدی کسی رو فریب بدی قبل اینکه فکر کنی چقدر احمق بود به این فکر کن که بیشتر از اونچه لیاقت داشتی بهت اعتماد کرده بود
پست ترین انسان کسیت که خوب بودن دیگران را برحسب زرنگی خود بگذارد قابل توجه بعضیا...
اقا قبول شما عند کلاس همه لباساتونم مارکدار اما گاوم پوستش چرم اصله اره عزیزم مهم ذات ادمه
اونیکه با اینکه میدونه ناراحت میشی راستشو میگه سگش شرف داره به انیکه مث سگ دروغ میگه...
*****************
گفتم خواهرم حجابت؟گفت دلم پاک است گفتمش مگر میشود پاکی هزاران نگاه را بدزدی و دلت پاک باشد؟؟؟
*****************

 

 

 

خیلی حالش بد بود از زمین وزمان بریده بود رفتم تو زندگیش...خیلی طول نکشید حالش خوب شد تشکر کرد و رفت...

پر از اشکم ولی میخندم به قول فروغ شهامت میخواهد سرد باشی و گرم بخندی...

تاریخ تولد مهم نیست تاریخ تبلور مهمه اهل کجا بودن مهم نیست اهل و بجا بودن مهمه منطقه زندگی مهم نیست منطق زندگی مهمه...

دوستای عزیزم خواهشا منو بسته به اونچه که تاحالا راجبم دونستید قضاوت کنید نه اونچه که دیگران راجبم میگن البته مهم نی که دیگران بخوان بدمو بگن میگن اب دریا از دهن سگ کثیف نمیشه پس بذار تا بگن
اگه یکی از دوستای منی که داری این مطالبو میخونی به این نکته حتما توجه کن یه روزی به یه جایی از زندگی میرسی که میدونی اونیکه زود برنجه زود میره زودم برمیگرده اما اونیکه دیر برنجه دیر میره اما دیگه برنمیگرده ومن دقیقا از اون دسته ادمای هستم که دیر میرنجم و رفتنم بازگشتی نداره...
******************
خدایا در این اشفته بازار کمک کن تا دلم بلرزد به نگاهی که بیارزد
***************
یارب شاهد تنهایی ام باش ببین غم ها ناجی ام باش پر پرواز من دیریست بسته تو بگشا و در ازادی ام باش اسیر موج های تند خشمم تو ارام دل ذریایی ام باش دل خسته خریداری ندارد تو خواهان صفای ذاتی ام باش در این اشفته بازار محبت تو تنها شاهد ارزانی ام باش

من عاشق این شعرم تقدیم به توئی که داری میخونیش:چه دعایی کنمت بهتر از اینکه کنار پسر فاطمه هنگام اذان سحر جمعه ای از این ایام پشت دیوار بقیع"قامتت قد بکشد به نمازی که نثار حرم و گنبد برپا شده حضرت زهرا{س}بکنی.اللهم عجل الولیک الفرج


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392 | 16:15 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

به خدا زود قضاوت کردی
**********************************************
دلم به کما رفته است برای مردنش دعا کنید
************************************************
اسمش را میگذاریم دوست مجازی.....اما آنسو
یک آدم حقیقی نشسته
که خصوصیاتش را نمیتواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها وآشفتگی هایش را مینویسد..
وقت میگذارد برایم وقت میگذارم برایش....
نگرانش میشوم دلتنگش میشوم!
وقتی درصحبت هایم به عنوان دوست یاد میشود مطمئنم میشوم حقیقی ست...!
هرچند کنارهم نباشیم هرچند صدای هم نشنیده باشیــــم
من برایش سلامتی وشادکامی ارزو دارم
هرکجا که باشد
پس دوست من در دنیای مجازی دوستــــــــــــت دارمــــــــ
*************************************************
خدایا....
بهارت....
تابستانت....
پاییزت......
زمستانت.....
همه را دیدم و گذراندم......اخرش که چی؟؟؟
اگر قرار باشد ادمکهایت هم مثل فصل هایت هی رنگ عوض کنند و هی سردو گرم شوند.....
خراب کن این بازی را.....
بیا قایم باشک بازی کنیم.....
من چشم میبندم تو خاکم کن.....
**************************************************
خدایا وقتی دلت میگیره چی کار میکنی...
میری یه گوشه میشینی...
هی با نگاه بازی می کنی که...
یادت بره میخواستی گریه کنی...؟!
یه لیوان اب می خوری که...
بغضاتو قورت بدی...؟!
اون وقت یادت میاد خدایی و باید تنها باشی...؟
خدااااااااااا جونم میدونی؟!
این روزها چقدر خدا بودم...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 28 اسفند 1392 | 16:10 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

گفت : " فقط دعا كنید پدرم شهید بشه!"
خشكم زد. گفتم دخترم این چه دعاییه؟
گفت:آخه بابام موجیه!
گفتم خب انشاالله خوب میشه، چرا دعا كنم شهید بشه؟
گفت : آخه هروقت موج میگیردش و حال خودشو نمیفهمه شروع میكنه منو
و مادر و برادرم رو كتك میزنه! ،
اما مشكل ما این نیست!
گفتم: دخترم پس مشكل چیه؟
گفت: بعداینكه حالش خوب میشه ومتوجه میشه چه كاری كرده شروع میكنه دست و پاهای هممون را ماچ میكنه و معذرت خواهی میكنه.
آقا ما طاقت نداریم شرمندگی پدرمون را ببینیم.

آقا جان تو رو خدا دعا كنید پدرم شهید بشه!


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالی

تاريخ : دو شنبه 26 اسفند 1392 | 17:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

یک روز که فرماندهان ارتش، در یک قرارگاه نظامی برای طراحی یک عملیات، همه جمع شده بودند، حاج همت هم از راه رسید، امیرعقیلی، سرتیپ دوم ستاد «لشکر 30 پیاده گرگان»، حاجی را بغل کرد و کنارش نشست، امیر عقیلی به حاج همت گفت: «حاجی ! یک سوال دارم، یک دلخوری خیلی زیاد، من از شما دلخورم.»
حاج همت گفت: «خیر باشد! بفرمائید! چه دلخوری؟»
امیر عقیلی گفت: «حاجی ! شما هر وقت از کنار پاسگاه های ارتش، از کنار ما که رد می شوی، یک دست تکان می دهی و با سرعت رد می شوی. اما حاجی جان، من به قربانت بروم، شما از کنار بسیجی های خودتان که رد می شوی، هنوز یک کیلومتر مانده، چراغ می دی، بوق می زنی، آرام آرام سرعت ماشین ات را کم می کنی، بیست متر مانده به دژبانی بسیجی ها، با لبخند از ماشین پیاده می شوی،دوباره باز دستی تکان میدهی، سوار می شوی و میروی. رد میشی اصلا مارو تحویل نمی گیری حاجی، حاجی به خدا ما هم دل داریم.»
حاج همت این ها را که از امیر عقیلی شنید، دستی به سر امیر کشید و خندید و گفت: «برادر من!اصل ماجرا این است که از کنار پاسگاه های شما که رد می شوم، این دژبان های شما هر کدام چند ماه آموزش تخصصی می بینند که اگر یک ماشین از دژبانی ارتشی ها رد شد، مشکوک بشوند؛ از دور بهش علامت میدهند، آرو آروم دست تکان میدهند، اگه طرف سرعتش زیاد بشه، اول علامت خطر میدهند،بعد ایست میدهند، بعد تیر هوائی میزنند، آخر کار اگر خواست بدون توجه دژبانی رد بشود.به لاستیک ماشین تیر میزنند.
ولی این بسیجی هایی که تو میگی، من یک کیلومتر مانده بهشان مرتب چراغ میدم، سرعتم رو کم میکنم، هنوز بیست متر مانده پیاده می شوم و یک دستی تکان میدهم و دوباره می خندم و سوار می شوم و باز آرام از کنارشان رد می شوم. آخر این بسیجی ها مشکوک بشوند.اول رگبار می بندند. بعد تازه یادشان میاد که باید ایست بدهند.
یک خشاب و خالی می کنند، بابای صاحب بچه را در می آورند، بعد چند تا تیر هوائی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد، داد می زنند ایست.»


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالی، همت

تاريخ : شنبه 24 اسفند 1392 | 23:28 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن