امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند… شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:… به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی ....!!!

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:46 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 


هَـمیشه بـآید کَسـی باشد

کـــہ مــَعنی سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هایَتـــ را بفهمد


هَـمیشه بـآید کسـی باشد


تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد


بـآید کسی باشد


کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد


کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد


کسی بـآشد


کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد


کسی بـآشد


کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن


بفهمد به توجّهش احتیآج داری


بفهمد کـــہ درد دارے


کـــہ زندگی درد دارد


بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ


بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران تنگــ شده استــ


همیشه باید کسی باشد


همیشه ...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:38 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

  

 یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید:


چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

پسر:دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم


دختر:چطور میتونی بگی عاشقمی؟

پسر:من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم

دختر:ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

پسر:باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،..

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم .....
:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:33 | نویسنده : بانوی پرتقالی |


دختری درکتابخانه دانشگاه مشغول کتاب خوندن بود که پسر جوانی کنارش اومد وآرام ازش پرسید میتونم اینجا بشینم، دختر با صدای بلند گفت : من امشب خونه ات نمیام. همه دانشجویان که در کتابخانه بودند به پسرنگاه کردند و پسر شرمنده شد؛ ورفت گوشه ای نشست و مشغول مطالعه شد. پس ازمدتی دختر وسایلش جمع کرد وقتی داشت ازکتابخانه خارج میشد رفت ودر گوش پسرگفت : من روان شناسی خوندم میدونم کاری کردم خجالت زده بشی و پسر بلند دادزد اوه100 هزار تومان واسه یه شب زیاده. همه دانشجوها با نفرت به دختر نگاه کردند؛ پسرک چشمکی زد وگفت : منم حقوق خوندم میدونم چطور بی گناه رو گناه کار کنم .....--------------------------------------------------------


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: دختر و پسری در کتابخانه

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:30 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

همیشه به قلبتان گوش دهید

اگر چه در سمت چپ شما قرار دارد

همیشه راست خواهد گفت

…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•’
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
,•’``’•,•’``’•,.
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•......’
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
…..............…,•’``’•,•’``’•,
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•’`
…..............…,•’``’•,•’``’•,
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•’`
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•’

 

تنهــــــا چیــــــــزی که بایـد از زندگـــی آمــــوخت فقــط یــک کلمـــــــه اسـت * میگـــــــــــذرد * امـــــا دق میدهــد تا بگـــــــذرد

....................................................................................@@@@@..
..........................................................................................@........
.........................................................................................@........
.........................................................................................@.......
.........................................................................................@........
........................................................................................@.......
..................................................................................@@@@@..
.....................................@@@.......@@@...................................
...................................@@@@.....@@@@.............................
..................................@@@@@..@@@@@..........................
...................................@@@@@@@@@@........................
....................................@@@@@@@@@......................
.......................................@@@@@@@.....................
.........................................@@@@@.....................
............................................@@@.....................
..............................................@.....................
..................................................................
.........@................@.................................
.........@................@..............................
.........@................@............................
.........@................@..........................
..........@..............@........................
...........@............@......................
.............@........@...................
...............@@@....................

 

کسی که تو حرفاش زیاد میگه "بیخیال" بیشتر از همه فکر و خیال داره
فقط دیگه حال و حوصله بحث نداره !!!

_________♥♥♥♥♥♥♥♥__________♥♥♥♥♥♥
_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
____________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
______________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_________________♥♥♥♥♥♥♥♥♥
__________________♥♥♥♥♥♥
___________________♥♥♥♥
___________________♥♥
__________________♥♥
_________________♥
_______________♥
____________♥♥
__________♥♥♥
_________♥♥♥♥
_______♥♥♥♥♥♥♥
_______♥♥♥♥♥♥♥♥
________♥♥♥♥♥♥♥♥
__________♥♥♥♥♥♥♥♥
____________♥♥♥♥♥♥♥
_____________♥♥♥♥♥♥
_____________♥♥♥♥♥
____________♥♥♥♥
_________♥♥♥♥


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:18 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است،
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است،
كوه ناهموار را هم ميتوان هموار كرد،
حرف ناهموار را هموار كردن مشكل است
##################################################
ــــــــــــــ♥♥♥♥♥♥♥ـــــــــــــــ

¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***_____________________***
_***_____________________***
__***___________________***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***
________***_______***
__________***___***
____________*****
_____________***
______________*


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:17 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

☀ گـاهــی هـــم

نه برای اینکه، دنبال ازدیاد نعمتیم

نـه از تــرس

نـه از روی عـادتـــــ

نـه بــرای دل خـودمـان

و نـه بـه هـیـچ‌ خاطـر دیگر

تنها برای خاطـر دلِ ☀خــــدا☀

بـگـویــیــم ☀ الحــمــدلله ☀


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 11:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 10:55 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

روزي پادشاهی پس از يك بیماري طولاني و درمان بي نتيجه پزشكان دربار گفت: نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند.

 

تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست كه چه ميشود كرد.

 

تنها یکی از مردان دانا گفت: فکر کنم می‌تواند شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود.

 

شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.

 

آن کس كه ثروت داشت، بیمار بود. و آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، چنانچه اگر سالم و ثروتمند هم بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

 

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟

 

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

 

پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!     از لئو تولستوی


موضوعات مرتبط: صفحه اصلیاجتماعی
برچسب‌ها: داستانی جالب درباره ی خوشبختی

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 10:14 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

بازم میگم یادتون نره به طب سنتی سر بزنیدا.

 

اونجا یه سری از تجربه های شخصیم رو گذاشتم.

 

فک کنم جالب باشه واستون.

 

از خوندنش ضرر نمیکنید.

 

قول میدم.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: برید تو این قسمت

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:50 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن