وهابیون، در حالی که زیارت و خواندن دعا بر سر قبور و اشک بر اهل بیت علیهم السلام را حرام و نشانه شرک میدانند و همواره زائران بقیع را مورد آزار و اذیت قرار میدهند، امروز در زیارت قبر عبدالله بن عبدالعزیز، شاه سابق سعودی، اشک ریختند و به خاک قبرش تبرک جستند و بر سر قبرش دست به دعا برداشتند.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیملک عبداللهعربستانحرامگریه
چشم ها می توانند آدم ها را نوازش کنند. کافی است نگاهشان پر
از مِهر باشد و آرامش. این روزها به آدم هایی فکر می کنم که بار ها
با نگاهشان مرا نوازش کرده اند...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالینوازشنگاهچشمها
اوایل روزهای سال ۱۳۸۰ با جمعی از دوستـــان عازم شهر مقدس قـــم شدیم در ایام حضور در قم با محقق بزرگواری آشنا شدیم که در مورد ظهور و نشانههای آن تحقیقات گستردهای انجام داده بود و با استدلالهای روایی جالب معتقد بود که ظهور بسیار نزدیک است نکات علمی سخنان ایشان، هر شنوندهای را به تفکر وامیداشت و قضیه فراتر از یک ادعای احساسی و بیبنیان بود تا این که در همان ایام توفیق، یارِ جمع دوستان شد و در صبح یک روز بهاری موفق به حضور در بیت علامه حسنزاده آملی (حفظه الله تعالی) شدیم و از نزدیک این دانشمند گرانقدر را زیارت کردیم داستان چگونگی حضور در محضر ایشان و ساعتی که در خدمت معظم له بودیم خود جریانی شیرین و درسآموز است که وقت مستقلی برای بیان میخواهد که در این مقاله مختصر نمیگنجد.
اما آنچه باعث شد آن جلسه برای این حقیر بهیادماندنی و سرنوشتساز شود مطرحشدن ماجرای تحقیق برادر محققمان در مورد ماجرای ظهور و نشانههای آن بود آن طلبه فاضل به تفصیل موضوع را برای حضرت علامه شرح دادند و ایشان باادب و حوصله مثال زدنی به دقت به سخنان ایشان گوش دادند همه دوستان حاضر در جلسه لحظهشماری میکردند تا عکسالعمل علامه حسنزاده را در قبال مسائل مطرحشده مشاهده کنند بعد از پایان سخنان برادر بزرگوار، استاد لحظهای تأمل کردند و سپس با خنده شیرین و معناداری به جمع نگاه کرده و با آن لهجه شیرین فرمودند خلاصه عرایض حضرات این است که میخواهید بفرمایید که ظهور حضرت نزدیک است؟ با تأیید دوستان ایشان فرمودند: اگر بــــگویم ظــــهور اتفـــاق افتـــــاده چه؟
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالی بصیرت
سلام
#من_عاشق_محمدم
روایت شده؛ بعد از رحلت رسول خدا، شخص نامسلمان و تازه واردی در مدینه، بعد از ملاقات و پرسش هایی از امیرالمومنین علی علیه السلام، وقتی پاسخ سخت ترین سوال هایش را گرفت از حضرت پرسید: آیا تو محمدی؟ مولا این سخن را محترمانه ندانست و فرمود: وای بر تو! "من بنده ای از بنده های محمدم" انا عبدٌ من عبیدِ محمّد -
در پی اهانت مجله فرانسوی به رسول الله الاعظم محمد مصطفی صلی الله علیه و آله، پیشنهاد و درخواست می کنم این تصویر و شعارهای آن را به صورت هشتگ ها در صفحات مجازی؛ پلاس، وبلاگ، فیسبوک و ... بازنشر بدهید:
I love Mohammad "P.B.U.H"
I hate terrorism.
I condemn insulting the holy prophets.
۰۰۰۰۰۰۰۰
من عاشق محمدم
از تروریسم متنفرم
توهین به پیامبران الهی را محکوم میکنم
۰۰۰۰۰۰۰۰
أنا أحب محمد صلی الله علیه و آله
أنا اکره الأرهاب
أنا ادین الأهانة علی الأنبیاء کلهم
۰۰۰۰۰۰۰۰
J'adore Muhammad
Je suis déteste le terrorisme
Je condamne insulte aux messagers de Dieu
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالی محمد (ص)
يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم، اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...
گفت شب عاشورا هرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند
نه نمازي، نه حسيني، هيچي
ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه
ميگفت ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم
تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم، دخترخانم چادري داشت ميرفت حسينيه
خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم با هر مکافاتي که بود، ميرسونمت و ....ـ
خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي
اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟ آخه شب عاشوراست!!!! بيا به خاطر امام حسين حيا کن
گفتم برو بابا امام حسين کيه؟ اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره
گفت توي گريه يه وقت گفتش که: خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!! من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم حسينيه!
گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم، من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن
جواني، گناه
جواني، شهوت
اينارو هم هيچ حاليم نيست
گفت اين خانمه گفت: تو اگر لات هم هستي، غيرت لاتي داري يا نه؟ گفت: چطور؟
خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ، اين همه گناه کردي، بيا امشب رو مردونگي لوتي وار به حرمت مادرم زهرا گناه نکن، اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن
گفت ما غيرتي شديم
لباسامو پوشيدم و گفتم: يالا چادرو سرت کن ببينم، امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم ببينم اين زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا
سوار ماشينش کردم و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم
از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد
همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم، دم شيشه گفت: ايشاالله مادرم فاطمه دستتو بگيره، خدا خيرت بده آبروي منو نبردي، خدا خيرت بده...
ميگه اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و ....
تو صحبت ها که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه، هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد، منم ميشنيدم چي ميگه
اما داشت به من ميگفت
ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني، آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني، مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ميگيره، اينارو ميگفت
منم سفت رانندگي ميکردم
پياده که شد رفت، آمدم خونه
ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند حسينيه
تو اينام فقط لات من بودم
گفت تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده
صفحه ي تلويزيون دو تکه شده، تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده، تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد، يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چپي هاي قرمز، يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز، اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند
ميگفت من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم
ميگفت پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم زهرا جان دست منو بگير
زهراجان يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير
من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم
کسي هم تو خونه نبود، ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم
گريه هاي چند ساله که بغض شده بود، گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم ديگه، کسي نبود
ميگفت نزديکاي سحر بود، پدر و مادرم از حسينيه آمدند
تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد (اسمش رضاست)، يه نگاه به من کرد گفت: رضا جان کجا بودي؟
گفتم چطور؟ گفت بوي حسين ميدي!
رضاجان بوي فاطمه ميدي، کجا بودي؟
افتادم به دست پدر و مادرم، گريه.... تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخش
من کتک زدم، اشتباه کردم
بابام گريه کن، مادرم گريه کن، داداشها، خواهرا... همه خوشحال
داداش ما، پسر ما، پسرم حسيني شده
صبح عاشورا، زنجيرو برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم و رفتم تو حسينيه
تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم
همه خوشحال
رئيس هيئت آدم عاقليه
آمد و پيشوني مارو بوسيد و بغلمون کرد و گفت رضاجان خوش آمدي، منت سر ما گذاشتي
گفت منم هي زنجير ميزدم و ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم
هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به مهدي زدم گريه ميکردم
جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، رئيس هيئت منو صدا زد
(من یه خواهشی دارم به کسانی که دستشون به دهنشون میرسه، میتونند سالی چند نفرو کربلا ببرند تورو به خدا یکی از کسانی که کربلا میبرید از این طایفه باشه
اون جوونی که اهل این حرفها نیست اما یه روز عاشورا میاد، همون روز دستشو بگیر بگو خوش آمدی، میای بریم کربلا؟
این جوونا اگر شش گوشه ی حسینو ببینند گریه میکنند، متحول میشن، کربلا آدمو آدم میکنه)
اومد به من گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!
گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت
میگفت حاج آقا هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم
رئیس هیئت اومد گفت که: آقارضا، بریم تو حرم
گفتم برید من یه چند دقیقه کار دارم
تنها که شدم، زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟
زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟ بی بی جان آدمم کردی؟
اومدم شبکه رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم. داد میزدم، حسین جان، حسین جان، دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر، نگذار برگردم دوباره
میگفت رئیس هیئت کاروان داره، مکه مدینه میبره. میگفت حاج آقا به جان زهرا سال تمام نشده بود گفت میای به عنوان خدمه بریم مدینه، گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده
خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت، یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع، پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم
گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟ من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم مدینه ای؟
میگفت خلاصه کار برام پیش اومد و کار و دیگه رفیقای اون چنینی را گذاشتم کنار و آبرو پیدا کردم
یه مدتی، دو سالی گذشت
میگفت حاج آقا همه یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف
مادر ما گفت: رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی، مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی، اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟
گفتم بریم مادر، یه دختر نجیب زندگی کن را پیدا کن
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه و اینهاست، خلاصه رفتیم خواستگاری
پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.
چقدر خوبه دختردارها اینجوری دختر شوهر بدن، باریکلا
میگفت منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین رضاجان من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم. فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون. من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.
میگفت منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.
گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید
گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادررمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه
عروس خانم وقتی سینی را آورد گذاشت جلوی ما، یه نگاه به من کرد، یه وقت گفت:
یا زهرا!!!!!
سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...
مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق
میگفت من دیدم حاج آقا فقط صدای شیون از اتاق بلنده
همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!
منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟
گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟
گفتم چی میگه؟
گفت: مادر میگه که....
دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شمارو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....
به خاطر من ردش نکن
مادر دیشب فاطمه سفارشتو کرده
به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، زهرا آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
22 دی تولد گل قشنگ زندگیمونه ...خدایا ممنونم از این که این گل ناز رو بهمون هدیه کردی .
پارسا جان من و بابات عاشقتیم...دوستت داریم یه دنیا ...خدا کنه همیشه شاد و پیروز باشی گوگولی مامانی
دوستای گلم 2 شب پیش واسه ی گوگولیم یه تولد مفصل گرفتم جای همتون خالی ...دلم میخاست از عکسای تولد امسالش واستون میذاشتم ولی متاسفانه قابل پخش نیست چون توی همه ی عکساش تصویر کس دیگه ای هم افتاده .شما به خوبی خودتون ببخشید...راستی روی عکس بالا کلیک کنید تا بزرگ بشه.قربون همتون ....
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیپارساتولدتولد 4 سالگی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: امام زمان منتظران پاتوق پرتقالی
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: اختلافات مذهبی پاتوق پرتقالی
بازم اولا کارنامهها یه نمره ای توش داشت!!
الان خوب بد عالی داره!!!!!
فکر کنم تو نسل بعدی از این شکلک ها داشته باشه!!!!!!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالینمره قدیماشکلک
فراموش نکنیم هیچ انسانی کامل نیست...
افکار منفی پایه های زندگی را سست میکند...
سخت نیست وقتی در زندگی دچار شک و تردید میشویم...
چشمهایمان را ببندیم و به خاطرات شیرین با هم بودن فکر کنیم...
یادمان نرود...
زیبا ببینیم...
و زود قضاوت نکنیم...
خدا هم با همه ی دانایی اش...
بعد از مرگ راجع به انسانها قضاوت میکند...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیخداذهنقضاوتخاطره
هرگز صدایت را به روی همسرت بلند نکن...
زن ذاتاً جنسِ ظریفی دارد...
آسان ترمیم نمیشود...
اگر ترک بخورد...
مراقب دلش...
مراقب چشمهایش باش...
زن شیشه ای ترین خلقت خداست...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیزنترکخشونت
پاک نبودن گناه نیست...
به پاکی دستهای خدا شک داشتن گناهه...
همون خدایی که همیشه با یه لبخند منتظرمونه...
دستاش همیشه رو به سمت ما بازه...
همون خدایی که هرگز شبیه آدما...
مهربونیاشو به رخمون نمیکشه...
یه وقتایی لازمه به بعضی ها...
که خالی از احساسن...
محترمانه بگیم:...
"لطفا تقاضای محبت نکنید ، حتی شما دوست عزیز"...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیمحبتپاکی
آن روز که میروم مرا میفهمی
با گریه و اشک و غم مرا میفهمی
دلتنگ من و خیال من خواهی شد
آن روز که کمّ و کم مرا میفهمی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیمردنقدر دانستن
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: حجاب عفاف کفش آقای قرائتی
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود" لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین " . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کیسه راگرفت و رفت .
قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد .
سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند .
اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره انرا چک کرد اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد.
اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه باند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش.
سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید .اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد.
سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت.
مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد.قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است .این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم.
مرد نگاهی به قصاب کرد و گقت:تو به این میگی باهوش ؟این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!
نتیجه اخلاقی :
اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.
و دوم اینکه چیزی که شما آنرا بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است.
سوم اینکهبدانیم دنیا پر از این تناقضات است.
پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیغنیمتداشته هاسگارزشنابغه
چند ثانـیه به نقطه کوچک سیاه رنگ وسط عکس بطور ثابت نگاه کنید. یعنی تا زمانی که بافرینگ پایین تصویر بطور کامل پر شود. بعد از طی این چند ثانیه عکسی سیاه و سفید ظاهر میشود ولی جالب اینجاست که تا زمانی که نگاهتان بطور ثابت بر روی نقطه سیاه رنگ متمرکز است،شما این عکس را رنگی میبینید!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیعکسرنگیدیدنخطای دید
طلوع نزدیک است اگر بخواهیم
ظهور تو زیباتر از ظهور همهی زیباییهاست
چشم به راه زیباترین بهاریم
خدایا انتظار چقدر دیر میگذرد
با صد نگاه خسته، صدا میزنیم تو را
بیایید همه منتظر آمدنش شویم
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: تبریک ولایت امام زمان پاتوق پرتقالی
سه تا زن توی تصادفی کشته شدن و سه تاشون رفتن بهشت!
دمِ درِ بهشت مامور نگهبان گفت:
شما آزادید هر کاری بکنید ، تنها قانون اینجا اینه که : روی اردک ها پا نذارین!
زنها قبول کردن و رفتن توی بهشت.
خیلی زیبا و سرسبز بود ولی همه جا پر از اردک بود!
همونجا اولین زن پاش رفت روی یه اردک و ازدک له شد...
مامور نگهبان همون لحظه همراه با یه مرد خیلی بدقیافه اومد و گفت :
تو قانون رو نقض کردی و برای تنبیهت باید تا ابد با این مرد بمونی ...
توام قانون رو نقض کردی و باید تا ابد با این مرد بمونی برای تنبیه ...
چند ماه همینجوری گذشت که یه روز نگهبان با یه مرد فوق العاده خوش تیپ و زیبا اومد!نگهبان رو به زن کرد و گفت : شما باید تا ابد پیش همدیگه بمونید ...
واااای من نمیدونم چیکار کردم که پاداشم تو هستی ..!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیاردکبهشتزشت
مرد در حال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر4 ساله اش تکه سنگی برداشته و بروی ماشین خط می اندازد. مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چند مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود دربیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را ازدست داد. وقتی کودک پدر خود را دید با چشمانی اکند از درد از او پرسید:
پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند؟
مرد بسیار عاجر و ناتوان شده بود نمیتوانست سخنی میگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت وشروع کرد به لگد مال کردن ماشین..وبا این عمل کل ماشین را ازبین برد وناگهان چشمش به خراگشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود: (دوستت دارم پدر)..
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیپدرآچاردوست داشتنپسر
چه رفیقان عزیزی که بدین راه دراز
بر شکوه سفر آخرتم، افزودند
اشک در چشم، کبابی خوردند
قبل نوشیدن چای،
همه از خوبی من میگفتند
ذکر اوصاف مرا،
که خودم هیچ نمی دانستم
نگران بودم من،
که برادر به غذا میل نداشت
دست بر سینه دم در استاد و غذا هیچ نخورد
راستی هم که برادر خوب است
گر چه دیر است، ولی فهمیدم
که عزیز است برادر، اگر از دست رود
و سفرباید کرد،
تا بدانی که تو را میخواهند
دست تان درد نکند،
ختم خوبی که به جا آوردید
اجرتان پیش خدا
عکس اعلامیه هم عالی بود،
کجی روبان هم،
ایده نابی بود
متن خوبی که حکایت می کرد
که من خوب عزیز
ناگهانی رفتم
و چه ناکام و نجیب
دعوت از اهل دلان،
که بیایند بدان مجلس سوگ
روح من شاد کنند و تسلی دل اهل حرم
ذکر چند نام در آن برگه پر سوز و گداز
که بدانند همه،
ما چه فامیل عظیمی داریم
رخصتی داد حبیب،
که بیایم آنجا
آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را میدیدم
همه آنهایی،
که در ایام حیات،
نمی دیدمشان
همه آنهایی که نمی دانستم،
عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
و از همه خوبیهام
و به خانم ها گفت:اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر
سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
” مرغ باغ ملکوتم نی ام از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم”
راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان میکردم تنهایم و نمی دانستم
من به اندازه یک مجلس ختم،
دوستانی دارم!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیمجلس ختمدوستروح
در وجـــود هــــر زن ،
دخـتـربـچـه ای چــهارسـالـه بـبـیـن
کـه از تـو فـقـطــ مـــــهـربـانـی و تـوجـه مـی خـواهـد ،
در آغـوشـش بـگـیـر ، نـوازشـش کـن …
خـیـالـش را راحـت کـن کـه هـسـتـی ، جـایـی نـمـی روی ،
طـوری رفـتـار کـن کـه اطـمـیـن…ـان حـاصـل کـنـد
زن هـای دیـگـر بـرایـت مـــــــهـم نـیـسـتـنـد !!
وقـتـی بـا نـگـرانـی مـسـیـر نـگـاهـت را دنـبـال مـی کـنـد
بـرگـرد و بـه لـبـخـنـدی مــهـمـانـش کـن و بـگـو ، بـه زبــ ـان بـیـاور :
” مـن فـقـطــ تــــــو را مـی بـیـنـم”..
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیزن
شک دارم که خالق دانه های انار
زندگی مرا بی نظم چیده باشد . . .
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیانارنظم
فرق بین کشورهاى فقیر و غنى در قدمت آن کشورها نیست.
به طور مثال به هند و مصر نگاه کنید که بیش از ٢٠٠٠ سال قدمت دارند ولى فقیرند.
ولى ازسوى دیگر، کشورهاى کانادا، استرالیا و زلاندنو ١۵٠ سال پیش وجود نداشتند ولى امروز جزء کشورهاى پیشرفته و غنى هستند.
- فرق بین کشورهاى فقیر و غنى در وجود منابع طبیعى نیست.
به طور مثال، ژاپن را در نظر بگیرید. کشور کوچکى که ٨٠٪ آن کوهستانى است و براى کشاورزى و دامپرورى مساعد نیست امّا دومین اقتصاد دنیا را در اختیار دارد. این کشور مثل یک کارخانه عظیم شناور است که مواد خام از سراسر جهان به آن وارد میشود و محصولات صنعتى از آن به سراسر جهان صادر میگردد.
کشور سوئیس، مثال دیگرى است که در آنجا کاکائو کاشته نمیشود ولى بهترین شکلاتهاى دنیا را دارد. در این کشور کوچک، فقط ۴ ماه از سال دامپرورى و کشاورزى صورت میگیرد ولى محصولات لبنى با بهترین کیفیت تولید میگردد. - فرق بین کشورهاى فقیر و غنى در هوش افراد آنها نیست.
هنگامى که مدیران و کارشناسان کشورهاى غنى با همتاهاى خود در کشورهاى فقیر ارتباط برقرار میکنند درمییابند که تفاوت مهمى از نظر هوشمندى بین آنان نیست. - فرق بین کشورهاى فقیر و غنى در رنگ پوست و نژاد نیست.
مهاجرانى که از کشورهاى فقیر به کشورهاى غنى آمدهاند به خوبى قدرت خلاقه خود را نشان دادهاند.
پس فرق آنها در چیست؟
- تفاوت در نگرش و طرز فکر مردم آنهاست که طى سالها از طریق آموزش و فرهنگ جا افتاده و شکل گرفته است.
- تحلیل رفتار مردم در کشورهاى غنى و توسعه یافته نشان میدهد که اکثریت مردم آنها از اصول زیر در زندگیشان پیروى میکنند:
1- اخلاقیات، به عنوان یک اصل اولیه
2- یکپارچگى
3- مسئولیتپذیرى
4- احترام به قانون و مقررات
5- احترام به حقوق شهروندان دیگر
6- عشق به کار
7- تمایل به پسانداز و سرمایهگذارى
8- وقتشناسى
9- تمایل به کارهاى قهرمانانه - امّا در کشورهاى فقیر، تنها اقلیت کوچکى از این اصول اولیه در زندگى روزمرهشان پیروى میکنند.
علت فقیر بودن ما کمبود منابع طبیعى یا ناسازگارى طبیعت نیست.
علت فقیربودن ما در نگرش و طرز فکر خود ما نهفته است.
در ما عزم جدّى براى پیروى و آموزش این اصول کارکردى جوامع غنى و توسعه یافته وجود ندارد.
اگر کشور خود را دوست دارید این مطلب را به دیگران نیز برسانید.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیغنیفقیرپیشرفت
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیهوشچهرهتصویر
از کوچه های بلند
از غروب های خلوت
و از خیابان های بدون عابر می ترسی....!
از صدای متورسیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف...
در کوچه پس کوچه ها می چرخند میترسی!
از بوق ماشین هایی که روز های گرم تابستان...
جلوی پاهایت ترمز می کنند
و تو فقط چهره ادم هایی را می بینی
که در چشم هایشان حس نوع دوستی موج می زند.....!
زن که باشی ترس های کوچکی داری
به بزرگی همه ی بی عدالتی هایی که...
به جرم زنانگی محکومت می کنند...
و همیشه این تویی که مقصری
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیزنزنانگیتقصیر
فقط تو ایرانه که تا از بی پولی حرف میزنی
میگن : خدا رو شکر سالمی
وقتی تصادف میکنی دهنت سرویس میشه میگن :
خدا رو شکر کن زنده ای !
وقتی هم میمیری میگن :
خدا رو شکر راحت شد!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیخدا ایران
وقتی همسرمون وارد منزل میشه...
مهم نیست کاری که داریم چقدر مهمه...
باید بریم سمتش و با محبت نگاش کنیم...
حتّی شده با یه لبخند ساده بهش خوش آمد بگیم...
اونوقت ببینیم که همسرمون در جواب این مهربونیمون...
چه کارها که برای آرامش ما نمیکنه...
چه گذشت ها که نمیکنه...
چه عشق ها...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیهمسرعشق
غذای همسرت شور یا سوخته هم بود...
بی اخم کردن....
بی غر زدن...
عاشقانه بخور...
شاید حواسش پیش تو بوده...
اتفاق است دیگر...
پیش می آید...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیهمسر عشقغذا
همایش زنانه با عنوان عاشقانه زندگی کنید (آخر خنده)
چه کسانی عاشق همسرانشون هستند؟
سوال بعدی این بود که : آخرین باری که به همسرتون گفتید عاشقش هستید کی بود؟
بعد ازشون خواستند که به همسرانشون اس ام اس بفرستند و بگن: همسر عزیزم من عاشقت هستم
همه اینکار رو کردند
ازشون دوباره درخواست کردند گوشیشون رو بدن به کناریشون تا جواب اس ام اسهایی که براشون اومد بود رو بلند بخونن
برای دیدن این جواب ها به ادامه مطلب بروید
نظر فراموش نشه
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: جالب, همایش, آخر خنده, آنتی فیس بوک, بیا توپاتوق پرتقالی
وقتی حواسم نبود و کمی روسری ام لیزخورده بود و موهام دیده می شد
با لبخند گفتی: «موهات بیرونه ها خانومی!»
درحالی که موهام رو قایم می کردم نگاهی به زنهای
اطرافم تو خیابون انداختم.
شرم آور بود.
شوهراشون چه بی خیال.
««اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری»
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیخانومیتوشرم
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: پاتوق پرتقالیآمریکاژاپنکاپیتولاسیون