نقطه چین واست گذاشتم چون می دونم تو هم حتما" چند تا نمونه ی دیگه اش رو می شناسی!چطوری بروز می کنه؟!
الان واست می گم.....
بهترین نوعش که خودش در حد خودش دردناکه اینه که جون به لبت میرسه مستقیم تو چشم طرفت نگاه
می کنی و این سوال رو ازش می کنی!اما انواع نهفته تری هم داره!که اونا دردناک ترن!
تو این انواع دیگه ، تو دردت رو توی دلت مخفی می کنی برای اینکه فکر می کنی اینجوری کمتر تحقیر می شی.
اما این درد مثل خوره وجودت رو می خوره.همه ی فکرت و اندیشه ات رو پر می کنه.همه ی امید و شادی زندگیت رو می گیره.انگیزه ی حرکتت رو نابود می کنه.گاهی همین جور پیش میری یکهو به خودت میای می بینی روزهاست نخندیدی!
گاهی هم مثل ظرف طاقتی که بالاخره پر میشه و لبریز میشه لبریز میشی . این بدترین حالت بیماریه. چون وقتی آدم لبریز میشه دیگه معلوم نیست کجا و کی سرازیر میشه.مثلا" داری تو ذهنت با این مریضی می جنگی بچه ات می آد ماچت کنه شق می زنی تو گوشش می گی برو بابا زهره ترکم کردی!
مثلا"دوستت داره باهات حرف می زنه به شوخی می زنه پشتت تو از جای دیگه پری همچین می پری بهش انگار دشنه تو قلبت فرو کرده!
مثلا" نامزدت میآد دستت رو بگیره همچین تو ذوقش می زنی که تا یه هفته با هیچ مسکنی سردرد تحقیر شدنش خوب نشه!مثلا"....................................................................
(جاخالی گذاشتم تو هم انواع مدلاش رو تو خودت کشف کن!)
من می خوام راجع به این مدل آخری باهات حرف بزنم....ساده تر بگم؟.....ساده با یه نگاه بدون برفک؟!....باشه...می گم....پس تو هم با خودت صادق باش....
بیشترمون وقتی ناراحتیم از اون چیزی که اتفاق افتاده ناراحت نیستیم.خود اتفاق آدم رو به جنون نمی کشه اما احساس پشت اتفاق آدم رو نابود می کنه!
یعنی چی؟....مثلا" یک لیوان آب از دست همسرت می افته و میشکنه .چی شده مگه؟یک لیوان شکسته بابا!اما تو چنان عصبی میشی می خوای طرفت رو عین تکه های اون لیوان خورد خاکشیر کنی!می دونی چرا؟! با خودت صادق باش! تو از شکستن لیوان ناراحت نیستی.
تو از پریشب که واسه روز زن بهت اس ام اس نداد داغونی! احساس پشت اون اتفاق این بود که تو احساس کردی اونقدر که لایقشی دوستت ندارن! این تو رو به هم ریخته!
مثلا" دوستت به جای ساعت نه، ساعت نه و شش دقیقه زنگ زده ، تو هم وقتی زنگ میزنه می گی :ببخشید شما؟ بجا نمی آرم! " و گوشی رو قطع می کنی !
فکر نمی کنم شش دقیقه تاخیر بتونه آدم رو به جنون بکشونه اما تو پاک قاطی کردی .چرا؟!چون امروز که دیدی نامزد دوستت چه کادویی واسه ولنتاین به دوستش داده یادت اومد که ماه پیش اصلا" نفهمیدی ولنتاین کی اومد کی رفت!اینم شد دوست آخه؟!!
من می فهمم....تو حق داری...حس تنهایی و دوست داشته نشدن بدترین و بی درمان ترین حسیه که وجود داره چون متاسفانه هیچ واکسن و قرص و شربتی هم برای تسکینش ساخته نشده که نشده!
اما راه حل چیه؟.....ای بابا....من مرض رو تشخیص دادم درمانشم من باید بگم؟!..................
باشه می گم ولی حتما" انتظار نداری بدترین و دردناک ترین حس بشری یه ورد داشته باشی که بخونیش و یه فوتم بکنی و همه چی تموم بشه و حالت دوباره خوش بشه.نه؟!
پس با من همراه شو.
به نظرم فعلا" بیا جفتمون فقط یک کار بکنیم.مرحله ی اول درمان هر مریضی تشخیصه دیگه .بیا فعلا" به خودمون دقیق بشیم ببینیم در طول روز چند بار واقعا" عصبانیتمون، غممون،دلخوری و بی انگیزگیمون واسه ی اینه که فکر می کنیم دیگران اونقدری که لیاقتش رو داریم دوستمون ندارن؟! باشه؟!...................(اومدم باز واست نقطه چین بگذارم که پرش کنی اما مطمئنم ایندفعه بیشتر به یک دفتر صدبرگ نیاز داری!
پس بدو! تا دفعه ی بعد که با هم گپ بزنیم و یه نگاه بی برفک دیگه به زندگی بندازیم وقت داری خودت رو کنکاش کنی! )حداقلش اینه که حالا می دونیم دردمون چیه! راستی نگفتی چرا دوستم نداری؟؟!!!
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسبها: دوستم داری؟؟